به گزارش ندای تجن- وقتی سلامت می کنند چه زود و ساده باورش می کنم و اعتمادم را نثارش می نمایم اما تیزی دشنهاش را وقتی بر پشتم نشست که لبانش هنوز خندان بود، فهمیدم چه ساده باورش کردم.
این روزها سادگی را حماقت می نامند و اعتماد را خریت… دوستی معیارش جیب من است و ریختن آبرویم و آنگاه همه می خندند و شماتتم می کنند که چرا اینگونه در دام دوست گرفتار شدم…. اگر اعتماد نکنم با نگاهی عتاب گونه می گویند وقتی باور نداری پس چگونه باورت کنم و زمانیکه باورش می کنم که نیش هایش را در همه وجودم حس کرده ام… مگر نیاموخته اند: سلسله موی دوست حلقه دام بلاست هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست.
من که همیشه تلاش کردم به نام حضرت دوست، حرمت نگهدارم و در پای این دوستی جان دهم پس چگونه او اینگونه زخم می زند و نمک پاش زخمهایم می شود و آنوقت باز مرا به نادانی و حماقتم می خواند. یاد این جمله افتادم: لطف کن زیاد دوستم نداشته باش زیرا از آخرین دوست داشتنم کمترین محبت را دیدم ظاهراً باید معنی واژگان دوستی و محبت را دوباره تعریف کرد زیرا: دوستی با هر که کردم خصم مادرزاد شد آشیان هرجا گزیدم لانه صیاد شد آن رفیقی را که با خون جگر پروردمش بر سر چوبه دار آمد و جلاد شد.
با این همه زخمه از ظلم دوست باز من نمی توانم نام مقدس دوست را بازیچه روزمرگی خود کنم چون: از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صد هزار درمان ندهم، بیا ای دوست این من و نیشهای تو زیرا من دوستت هستم. بگذار تن من آرمگاه نیش های تو باشد اما خواهشی دارم ترا به مقام عظمای دوست حداقل دیگری را نیش مزن…