بیا ای دوست این من و نیش‌های تو
بیا ای دوست این من و نیش‌های تو
با این همه زخمه از ظلم دوست باز من نمی توانم نام مقدس دوست را بازیچه روزمرگی خود کنم چون: از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صد هزار درمان ندهم، بیا ای دوست این من و نیش‌های تو زیرا من دوستت هستم. بگذار تن من آرمگاه نیش های تو باشد اما خواهشی دارم ترا به مقام عظمای دوست حداقل دیگری را نیش مزن...

به گزارش ندای تجن- وقتی سلامت می کنند چه زود و ساده باورش می کنم و اعتمادم را نثارش می نمایم اما تیزی دشنه‌اش را وقتی بر پشتم نشست که لبانش هنوز خندان بود، فهمیدم چه ساده باورش کردم.

این روزها سادگی را حماقت می نامند و اعتماد را خریت… دوستی معیارش جیب من است و ریختن آبرویم و آنگاه همه می خندند و شماتتم می کنند که چرا اینگونه در دام دوست گرفتار شدم…. اگر اعتماد نکنم با نگاهی عتاب گونه می گویند وقتی باور نداری پس چگونه باورت کنم و زمانیکه باورش می کنم که نیش هایش را در همه وجودم حس کرده ام… مگر نیاموخته اند: سلسله موی دوست حلقه دام بلاست هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست.

من که همیشه تلاش کردم به نام حضرت دوست، حرمت نگهدارم و در پای این دوستی جان دهم پس چگونه او اینگونه زخم می زند و نمک پاش زخمهایم می شود و آنوقت باز مرا به نادانی و حماقتم می خواند. یاد این جمله افتادم: لطف کن زیاد دوستم نداشته باش زیرا از آخرین دوست داشتنم کمترین محبت را دیدم ظاهراً باید معنی واژگان دوستی و محبت را دوباره تعریف کرد زیرا: دوستی با هر که کردم خصم مادرزاد شد آشیان هرجا گزیدم لانه صیاد شد آن رفیقی را که با خون جگر پروردمش بر سر چوبه دار آمد و جلاد شد.

با این همه زخمه از ظلم دوست باز من نمی توانم نام مقدس دوست را بازیچه روزمرگی خود کنم چون: از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صد هزار درمان ندهم، بیا ای دوست این من و نیش‌های تو زیرا من دوستت هستم. بگذار تن من آرمگاه نیش های تو باشد اما خواهشی دارم ترا به مقام عظمای دوست حداقل دیگری را نیش مزن…