به گزارش ندای تجن– داستان زیر نگاهی کوتاهی به مقوله سفر و اقامت در هتل است که برای آگاهیرسانی به جامعه با زبان ساده بیان شدهاست .
هنوز یک هفته از بله گفتن عروس نگذشته است که دوخانواده با هدف انجام سفرزیارتی پیش از ازدواج باقطار عازم میشوند تا در سفر بیشتر یکدیگر را بشناسند و زیارتی را هدیه تازه عروس و داماد کنند.
هوای پاییزی و باد آرام آن حس رهایی را در سینه مسافران میاندازد و تجربه با هم بودن لبخند را بر لبان جاری میسازد، پس از طی کردن مسیر چند ساعته به مقصد میرسند.
دوخانواده سوار بر دو تاکسی متفاوت درون شهری میشوند تا در مسیرراه یک مکان مناسب برای اقامت پیدا کنند، یکی از فرزندان با استفاده از گوشی تلفن همراه به آگهیهای اجاره منزل سر میزند و تماسی با موجر می گیردو به سمت مکان حرکت می کند تا اطلاعات بیشتری به صورت حضوری به دست آورد.
در مسیر راه یکی از رانندههای تاکسی که به نظر انسان شریفی می آید پیشنهاد استفاده از هتل را به خانواده میدهد و با دلایل زیاد پدر خانواده عروس را تشویق به این کار می کند.
پدر عروس به طرف راننده تاکسی خانواده داماد اشاره می کند تا نگهدارند و پس از توقف کامل به طرف آنان می رود و پیشنهاد اقامت در هتل دو ستاره را به آنان می دهد.
اما خانواده داماد به بهانه اینکه آزادی عمل بیشتری میخواهند قبول نمی کنند و پس از کلی صحبت دو خانواده از یکدیگر جدا میشوند و راننده تاکسی مسافران خود را به هتلی که صاحبش را می شناسد می بردو تخفیفی به مناسبت ازدواج میگیرد.
راننده تاکسی که با خانواده عروس حسابی آشنا شده است در روزهای بعد هم به دنبال آنان می آید و برای زیارت و گردش به مکانهای مختلف میبرد؛ در روز پایانی راننده خانواده را به ایستگاه قطار میرساند تا به سمت تهران بازگردند.
راننده نقل میکند که درطول این مدت به صورت مرتب با خانواده عروس تماس داشته وازاحوالات یکدیگر جویا میشدند که پس از یک هفته، برادر عروس به او زنگ میزند و حسابی از راننده تشکر و برایش دعا می کند؛در ادامه برادر عروس راننده را به همراه خانواده برای عروسی دعوت می کند تا برای شرکت در مراسم به شهرشان بیایند.
برادر عروس در ادامه به بیان خاطرات سفر میپردازد و ادامه میدهد:پس از پایان سفر خانواده داماد دچار کهیرو قارچ پوستی شدند و خانواده ما مدیون محبت و راهنمایی شماست که سفر را به خوبی و خوشی گذرانده است.
راننده تاکسی میپرسد داماد حالش چطور است که بردار عروس با خنده پاسخ میدهد که خداروشکر حالش خوب است و مشکلی برایش پیش نیامده است اما گویا دستبند طلای خواهر داماد گم شده که نمیدانند در آنجا به سرقت رفته یا اینکه در مسیر گشت و گذار درون شهر، چون واسطه موجر هر دو کلید را به خانواده داماد تحویل داده بود و سفارش کرده بود تا مواظب کلیدها باشند تا گم نشوند.
برادر عروس در پایان سخنانش می گوید که کارت عروسی را پست کرده و منتظر دیدار راننده و خانواده می ماند.
این داستان نمونه کوتاهی ازاهمیت فرهنگ سازی در معرفی هتل و اقامتگاه بود تا مردم آگاهی لازم را درباره اماکن امن و قابل اعتماد به دست آورند.